سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه های پایگاه معراج
مردی به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : «ای رسول خدا ! به من کاری بیاموز که چون انجامش دهم، خدا در آسمان، وزمینیانْ دوستم بدارند» .حضرت فرمود : «به آنچه نزد خداوند است، رغبت کن، تا خداوند دوستت بدارد و به آنچه نزد مردم است، بی میلی نشان بده، تا مردمْ دوستت بدارند» [امام صادق علیه السلام]
 
 

 

مدتها بود دلم می خواست خودم تنها یا حداقل با خواهرم یا با دوستای جنوبم برم بهشت زهرا ، البته نه عصر پنج شنبه که خیلی شلوغه ، دلم می خواست وسط هفته برم که خلوت باشه ، آخه آدم تو این جور محیط ها دوست داره تنها باشه تا یه جوری به قول بابام سیمای آدم وصل شه.اما هر بار به خواهرم می گفتم یه بهانه ای میاورد و میگفت نه.به دوستام هم نمیتونستم بگم چون هم پدر مادرشون وسط هفته اجازه نمی دادن هم اینکه گفتم شاید فقط منم که دوست دارم برم و اونا دلشون نخواد بیان .چهار شنبه اون هفته نصیبه اومد گفت :یه خبر خوب . گفتم چی . گفت فردا بیا با مریم و عاطفه بریم بهشت زهرا ، صبح زود هم می ریم که خلوت باشه. منم قبول کردم ..با مریم و عاطفه قرار گذاشتیم صبح سا عت 7:10 جلوی خونه ما باشن .

بازم مثل همیشه که هر وقت بخوام فرداش جایی برم، تا صبح خوابم نمی بره ، این بارم تا صبح چند بار بیدار شدم و از ساعت 4 صبح دیگه خوابم نبرد .ساعت 6:30 بالاخره از جام دل کندم وبلند شدم. ساعت 7:10 مریم اومد اما خبری از عاطفه نبود .راستش یه کم نگران شدیم آخه عاطفه هیچ وقت بد قولی نمی کرد .همین طور که وایساده بودیم جلوی در،مادر آقای زمانی که داشت از مغازه میومد ما رو دید و بعد از سلام و احوالپرسی پرسید کجا میریم ، منم گفتم داریم میریم اردو ، نگفتم داریم می ریم بهشت زهرا گفتم شاید با خودش بگه آخه اینا صبح اول صبحی اونجا چی کار دارن؟ و بالاخره ساعت 7:40 عاطفه خانم بر سر زنان و معذرت گویان از سر کوچه نمایان شد . ما هم سریع به آزانس زنگ زدیم.و خلاصه ساعت حدود 8:15 رسیدیم . اول رفتیم قطعه 24 سر مزار پسر عمه ام علیرضا. وقتی شهید شد 17 سالش بود اونم مثل خیلیای دیگه شناسنامه شو دست کاری کرده بود تا بره جبهه. یه ردیف روبروی ردیف علیرضا مزار شهید آوینی و صیاد بود . آدم تو بهشت زهرا نمی تونه از کنار قبر شهدا راحت رد بشه . دوست داشتم سنشون، تاریخ شهادتشون ، محل شهادتشون رو نیگا کنم . کیف می کردم وقتی میدیدم محل شهادت یه شهید فکه یا جاییه که من رفتم و دیدم.وای که چقدر صبحای بهشت زهرا قشنگه تا حالاصبحای اونجا رو ندیده بودم. دلمون می خواست سر همه مزارهای شهدا بشینیم و فاتحه بخونیم.اما نمیشد، دلمون می خواست همه مزار شهدا رو بشوریم اما نمی شد انگار یادمون رفته بود که این شستن به درد اونا نمی خوره فقط به نفع ماست تا اینجوری غبار دل خودمونو بشوریم.

تک و توک آدما پیدا شدن. از روی تقویمی که تو جنوب بهمون داده بودن و توش نشونی مزار بعضی شهدا بود داشتیم میرفتیم سر مزارشون که رسیدیم به قطعه شهدای گمنام.آبنمای وسط مزار هم پر آب بود . بهشت زهرا همین جا بود.اینجا همون جاییه که حضرت زهرا (س)خودش زایرشه .همه یه شکل همه یه رنگ همه ساکت .انگار این دنیا و ما آدمای خاکی اونقدر بی لیاقتیم که حتی اسمشونم برامون نذاشتن بمونه.خیلی دلم برای بی شمع و چراغ بودن مزارشون می سوخت. میدونم میدونم که اونا اصلا به این چیزا احتیاج ندارن، ولی وقتی یاد مادرای شهدا و خواهراشون می افتم دلم خیلی می سوزه.مادراشون کجان بیان تخت شاهی پسراشونو ببینن . دلم می خواد برای همشون خواهری کنم . آخه اونا در حق ما خیلی برادری کردن.
قطعه 24 ردیف 44 شماره 11 شهید محمد حسین فهمیده. سر مزارش همیشه شلوغه . یه رهبر 13 ساله . وقتی که یادم میاد پسر بجه های 13 ساله الانمون چقدر با محمد حسین فرق دارن ، دیوونه میشم.
سر مزار شهید پلارک ، حسن باقری ، ناصر کاظمی، میثمی ، همت، چمران،جهان آرا ، نامجو هم رفتیم . این همه فرمانده ، این همه بسیجی ، این همه سرباز ، همشون سردار هستن.
نزدیک قطعه شهدای حج، فروشگاه و خانه شهید هم هست ، توی اونجا ، یه کمی از وسایل شهدا ، مجله ، عکس شهدا و خلاصه از این چیزا بود. عکس جوون های شهادت طلب فلسطینی هم بود. عکس یه مادر جوون فلسطینی که پسر 4 ساله شو بغل کرده بود وبا یه تفنگ تو دستش عکس های آخر زندگیشو انداخته بود.می دونستی فقط در برابر 55 شهادت طلب فلسطینی 1500 اسرائیلی زخمی یا به هلاکت رسیدن؟!
توی خاطرات یه شهید که اسمشو یادم نیست نوشته بود :« وقتی یکبار توی کردستان مجروح میشه و از هوش میره و بعد از مدتی تقریبا به هوش میاد ، میشنوه که دو تا کومله بالای سرش هستن ویکی به اون یکی میگه سر اینم ببریم؟ اون یکی جواب میده که نه ،لازم نیست آخه فقط برای سرای ریش دار جایزه میدن!» به خاطر همینم هست که اکثر شهدایی که مال کردستانن یا اونجا شهید شدن ، سر ندارن.
ولی میدونی با اینکه بهشت زهرا این قدر محیط معنوییه ولی آدم یه حس عجیبی داره . فکر میکردم فقط خودم این حس رو دارم ، تا اینکه سر مزار شهید همت و باقری و چمران ، عاطفه گفت :« بچه ها ، من همش احساس میکنم که شهدا اینجا نیستن ، آدم وقتی جنوب میره بیشتر شهدا رو حس میکنه» مریم هم زد وسط خال . گفت :« آره ، مخصوصا قبر شهید همت ، انگار اصلا اونجا نیست » مریم نمی دونست که اون قبر فقط یه یادبوده و بدن شهید همت رو تو شهرضا دفن کردن.راست می گن، اونجا فقط برای ما آدمای زنده اینقدر معنویه،انگار شهدا خواستن که ما اونجا از حضورشون دیگه بیشتر از این شرمنده نشیم..

 


تخریب چی ::: جمعه 87/3/3::: ساعت 7:16 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 7
بازدید کل : 22198
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
بچه های پایگاه معراج
تخریب چی
پندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم اما حقیقت این است که شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است شهید آوینی
.:: پیوند های روزانه ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
بچه های پایگاه معراج
.:: لینک دوستان ::.

.:: لوگوی دوستان::.




.:: نوای وبلاگ ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت