سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه های پایگاه معراج
مگو آنچه نمى‏دانى ، بلکه مگو هر چه مى‏دانى چه خدا بر اندامهاى تو چیزهایى واجب کرد و روز رستاخیز بدان اندامها بر تو حجت خواهد آورد . [نهج البلاغه]
 
 

وای ..چند وقته که نیومدم ،فک کنم 2 ماه هست.تو این مدت چقدر اتفاق های خوب افتاد،13 خرداد و اسکان زائرای امام (ره)،زیارت امام رضا (ع) از طرف حوزه، جشن کوثر.

دلم می خواد ازاسکان بگم ، خوب پایگاه ما یه پایگاه تازه تاسیسه، پارسال بعضیا سر همین قضیه اسکان زائرای امام انقدر ما رو ترسوندن که  پارسال قبول نکردیم جزو پایگاه های اسکان دهنده باشیم،امسال نمیدونم شاید خود امام خواست که ما خادمش باشیم.این جوری شد که امسال ما وپایگاه مالک اشتر شدیم میزبان زائرایی که از کرمانشاه میان . محل اسکان هم مدرسه امام علی بود یه مدرسه تقریبا نوساز . از ظهر دیگه تو مدرسه بودیم یه نمایشگاه کوچولو زدیم ، نمایشگاه کتاب و اقلام فرهنگی هم زدیم.موکت و فرش هم توی سالن هر طبقه انداختیم .   برای پذیرایی هم شیرینی و شربت آماده کردیم ،شام رو هم قرار شد ساعت 9-10 بیارن ،بساط اسفند هم جلوی در آماده کرده بودیم . یه ختم صلوات 20هزار تایی هم آماده کردیم که روی هر کارت 100 صلوات نذر شادی روح امام و شهدا بود و یه شماره قرعه کشی هم روی هر کارت گذاشتیم که بعدا از بینش قرعه کشی کنیم .مهمونامون حدود ساعت 7 رسیدن البته تو اتوبوس های مختلف و تقریبا نیم ساعت فاصله از هم. من و مریم جلوی در اسفند دود میکردیم و سلام و خوش امد میگفتیم .آخ که چه لذتی داره آدم به همچین مهمونای عزیزی خوش آمد بگه .یاد جنوب افتادم اونجا هم هر جا میرفتیم بهمون خوش آمد میگفتن حالا فهمیدم که بیشتر از مهمونا این میزبانه که از خوشامد گویی خوشحال میشه .مهمونای ما از 3 تا گروه بودن،فرهنگیان ، دانشجویی و دانش آموزی کرمانشاه.خیلی شرمنده شدیم از اینکه شاممون یه کم نپخته شد و به خاطر نوساز بودن مدرسه و وصل نبودن بعضی شیرهای آب مهمونامون تو زحمت افتادن.وقتی قرعه کشی ختم صلوات ها رو انجام دادیم بعضیا که شماره رو اشتباه شنیده بودن اومده بودن جلوی دفتر و اصرار داشتن که بهشون جایزه بدیم ولی ماشرمنده شون شدیم چون جایزه هامون محدود بود خیلی دلم می خواست به همشون به عنوان یادگاری یه چیزی بدیم ولی خوب نشد .شب بعضیا برای خواب موکت توی حیاط انداختن و خوابیدن البته اکثرا بیدار بودن چون صبح زود باید می رفتن ،من و معصومه توی حیاط بودیم که یکی از خانم معلم ها اومد و باهامون درد و دل کرد میگفت ما فکر نمیکردیم دخترای تهرانی خونگرم باشن فکر میکردیم جواب سلاممون رو هم ندن،میگفت تو میدون نماز جلوی اتوبوس هاشون گوسفند قربونی کردن و همه فیلمبرداری کردن.خلاصه حسابی ازمون تعریف کرد و تشکر کرد ، معصومه تا اذان صبح باهاش حرف زد ولی من رفتم .اکثر بچه های خادم تا صبح بیدار موندن ولی تنبلایی مثل من رفتیم یک ساعتی خوابیدیم.توهمون یک ساعت بچه ها همه نمایشگاه و تزیینات رو جمع کرده و بساط صبحانه مهمونا رو آماده کرده بودن.آخه ما باید صبح مدرسه رو تحویل میدادیم مثل روز اولش .وقتی بیدار شدم و این وضعیت رو دیدم از شرمندگی نمیدونستم چی کار کنم .بعد از اذان صبح ، دعای عهد براشون گذاشتیم و دیگه از اون موقع بود که همه شروع کردن وسایلشونو جمع کردن.مسئول هر کاروان هم میومد صبحونه رو میگرفت و میگفت که توی ماشین صبحانه میخورن .راستی برگه نظر سنجی هم داده بودیم وقتی جمع بندی کردیم دیدیم همه از برخورد خادما راضی بودن و فقط از شام ناراضی بودن. موقع خداحافظی رسید.با اینکه خیلی هاشونو ندیدم و شاید تا آخر عمرم هم دیگه نبینمشون ولی دلم گرفت .دلم برای همشون تنگ میشد.من و نصیبه و مریم رفتیم جلوی در وتک تک مهمونا رو از زیر قرآن رد کردیم ،از همشون هم عذر خواهی کردیم که نتونستیم خوب پذیرایی کنیم به همشون هم گفتیم سلام ما رو به همشهری هاشون برسونن. وای که این کرمانشاهی هاچقدر مهربون و خونگرمن.انشاالله سال دیگه بازم ببینمشون و خادمشون باشم.وقتی رفتن مدرسه اونقدر ساکت و دلگیر شد که نگو آدم بعد از اینکه طعم خادمی برای محبوبش رو میچشه ،همیشه دلش میخواد خادم باشه. ما هم که این طعم رو چشیدیم رفتیم تو سایت امتداد و برای خادم افتخاری اسم نوشتیم .خدا کنه از ما هم برای خادمی دعوت کنن.بعد از جمع و جور کردن مدرسه ساعت دیگه 7 صبح شده بود.وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه با بچه های پایگاه خودمون تصمیم گرفتیم بریم مرقد امام .برای همین رفتیم مسجد صاحب الزمان و با اتوبوس های اونا رفتیم .البته بماند که هممون  توی راه خواب بودیم.   

نمایشگاهمونجایزه هم دادیم
تخریب چی ::: جمعه 87/5/11::: ساعت 5:51 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 3
بازدید کل : 22652
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
بچه های پایگاه معراج
تخریب چی
پندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم اما حقیقت این است که شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است شهید آوینی
.:: پیوند های روزانه ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
بچه های پایگاه معراج
.:: لینک دوستان ::.

.:: لوگوی دوستان::.




.:: نوای وبلاگ ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت